به نام خدا
سلام؛
راننده اسنپ، عاشقه:
به سوی تو
به شوق روی تو
به طرف کوی تو
سپیدهدم آیم
مگر تو را جویم
بگو کجایی ...
موزیک، فضای تنگ ماشین رو با صدای بلند پر کرده و سر راننده باهاش موج میخوره.
مجبور شدم امشب علی اکبر رو هم با خودم بیارم. حالا با فاطمه سه تایی نشستیم (بخوان چپیدیم) رو صندلی عقب پراید و تو ترافیک همیشگی تهران، به راست میرانیم، به چپ میرانیم و از خروجیها خارج میشویم.
راننده، همهی آهنگای مورد علاقه منو داره :)
یکی یکی پلی میشن:
دامن کشان ساقی میخواران
از کنار یاران، مست و گیسو افشان، میگریزد ...
از توی آیینه نگاهش میکنم. آدم چه اصراری داره سر در بیاره از قصههای زندگی مردم؟ حدس بزنه، قصه ببافه، تحلیل کنه ...
اصلا فیلمو باید از روی بازیگراش انتخاب کنی. مثلا باید بدونی آقای "نصیریان" آدمی نیست که تن به بازی تو هر فیلمی بده، پس ارزششو داره خودتو هرجوری هست، دقیقهنودی برسونی تا تماشای فیلمو از دست ندی: "هفت بهار نارنج"، کار آقای "فرشاد گلسفیدی".
داستان ماجرای عاشقانهی پیرمردی (نصیریان) به نام شمسه که با وجود آلزایمر شدیدی که داره، همچنان همسرشو به یاد داره و پروانهوار، دور بستر تنی میچرخه که حالا هفت ساله زندگی نباتی داره و هر سال به نشونه این عشق، براش درخت نارنجی کاشته.
داستان، بنا بر زیرساخت سینمای ایران، طبعا تو فاز غمه و توقع دیگهای هم نداشتم، ولی بین همهی فیلمایی که دیدم، این غمنامهی ملایمِ عاشقانه، بیشتر به دلم نشست. تصویربرداری و صحنههای بکر فیلم، از نقاط قوتش بود که به نظرم رو دست "عطرآلود" هم بلند شد. بازی حرفهای آقایان نصیریان و آئیش، و خانمها مستوفی و رسولزاده به باورپذیری قصه و همراه ساختن مخاطب کمک زیادی کرد. کارگردانی خوب در کنار انتخاب دقیق بازیگران و طراحی صحنه و لباس، از نقاط قوت کار بود. در مجموع من شخصا این اثر رو دوست داشتم.
تنها موردی که به نظرم وجود داره که میتونه کار رو زیر سوال ببره و باعث شه عدهای اواسط فیلم، سالن رو ترک کنن، موضوع قصه است. موضوعی تکراری که دیگه شاید خیلی طرفدار نداشته باشه و دغدغه مردم نباشه.
علیاکبر که به فاصلهی یه صندلی از من نشسته و از تکون دادن پاهاش معلومه حسابی حوصلهاش سر رفته، از اون طرف فاطمه خم میشه سمت من و به عادت همهی بچهها، وسط فیلم با صدای بلند میگه:
- مامان فیلمش خیلی مسخره است!
چند نفر از ردیف جلو برمیگردن و میخندن.
داستان، به غایت زیبا است، اما جذاب نیست و فکر میکنم نتونه مخاطب رو نگه داره. حداکثر بعد از یک-چهارم ابتدایی قصه، به سرعت میتونی تا آخرشو بخونی (خیلی هوش فضاییای نمیخواد اگه از همون صحنهی آغازین که پیرمرد کنار همسر جوونش نشسته هم بتونی همهی قصه رو بخونی و بعد فقط منتظر بشینی تا یکی یکی حدسیاتت نمایش داده شه). داستان، فراز و فرود خاصی نداره، خالی از هر هیجان و اتفاق قابل توجهی، یکنواخت و کسلکننده است. داستان، خیلی پیر و فرسوده است و حرکت کندش، کمکم روحتو آزار میده. عین یه موسیقی متن ملایم که دیگه خیلی طولانی و کشدار شده و دوست داری زودتر تموم شه.
در هر حال و با همه این اوصاف، تا اینجا به نسبت فیلمهای دیگهای که دیدم اگه بخوام انتخاب کنم، این کار رو انتخاب میکنم. چون عشق، همیشه آمیخته با امید و زندگیه و بنابراین، دادهی این فیلم، مقبولتر از اونای دیگه بود.
بازدید امروز: 209
بازدید دیروز: 100
کل بازدیدها: 583853